روزگار زار

روزگار زار

سکوت میکنم ...به احترام آن همه حرفی که در دلم مرد
روزگار زار

روزگار زار

سکوت میکنم ...به احترام آن همه حرفی که در دلم مرد

احمد شاملو


آنهایی که

ما را از دوستی با جنس مخالف ، با آتش جهنم می هراسانند ، نمازشان را به امید

همخوابی با حوریان بهشت می خوانند....

 

   

من عاشقانه دوستش دارم.
و او عاقلانه طردم می کند
منطق او حتی از حماقت من هم احمقانه تر است
دست ات را به من بده

 دست های تو با من آشناست

 ای دیر یافته با تو سخن می گویم

 به سان ابر که با توفان

 به سان علف که با صحرا

 به سان باران که با دریا

 به سان پرنده که با بهار

 به سان درخت که با جنگل سخن می گوید

 زیرا که من

 ریشه های تورا دریافته ام

 زیرا که صدای من

 با صدای تو آشناست.

پرپرواز ندارم

اما

دلی دارم و حسرت درناها

و به هنگامی که مرغان مهاجر

در دریاچه ی ماهتاب

پارو می کشند

خوشا رها کردن و رفتن

خوابی دیگر

به مردابی دیگر

خوشا ماندابی دیگر

به ساحلی دیگر

به دریایی دیگر

خوشا پر کشیدن

خوشا رهایی

خوشا اگر نه رها زیستن

مردن به رهایی!

آه

این پرنده

در این قفس تنگ

نمی خواند

نظرات 1 + ارسال نظر
م پنج‌شنبه 8 آبان 1393 ساعت 07:42

زبان هیچ استخوانی ندارد

اما آنقدر قوی هست که بتواند قلبی را بشکند . . .

مراقب حرف هایتان باشید

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.